جدول جو
جدول جو

معنی خاک پهن - جستجوی لغت در جدول جو

خاک پهن(کِ پِ هَِ)
پهن اسب یاخر را چون سرند کنند و آشغالش را بگیرند آنچه ماند خاک پهن است که برای کود و رشوۀ گل بکار می رود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک پاش
تصویر خاک پاش
آنکه یا آنچه گرد و خاک به هوا می پراکند، کنایه از مردم آزار
فرهنگ فارسی عمید
(کِ گَ وَ)
رجوع به گون سفید شود
لغت نامه دهخدا
(کِ پِ)
خاکپا. خاکپای
لغت نامه دهخدا
(پَ)
محلی است بمسافت کمی در مشرق فرک به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی است از دهستان لاور کنگان بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 66 هزارگزی جنوب باختر خورموج، در باختر کوه مند واقع شده است. از نقاط ساحلی دریا، گرمسیر و مالاریائی است و142 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت و ماهیگیری و راهش راه شوسه سابق بوشهر به لنگه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ مَ دَ)
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن:
در بهاران کی شودسرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ.
مولوی.
ای برادر چو عاقبت خاک است
خاک شو پیش از آنکه خاک شوی.
سعدی.
ازین خاکدان بنده ای پاک شد
که در پای کمتر کسی خاک شد.
سعدی.
، مدفون شدن، نابود شدن: ای بسا آرزو که خاک شده. (سعدی) ، مبدل بخاک گردیدن:
که گر خاک شد سعدی او را چه غم
که در زندگی خاک بوده است هم.
(بوستان).
ما خاک شویم و هم نگردد
خاک درت از جبین ما پاک.
سعدی (ترجیعات).
سعدی اگر خاک شود همچنان
ناله و زاریدنش آید بگوش.
سعدی.
، در اصطلاح کشتی گیران به جای سر پا کشتی گرفتن. بزمین افتادن ولی بکشتی ادامه دادن
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ مِکَ / کِ دَ)
جاروب کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دکس. (منتهی الارب).
- برپای خاک زدن، کنایه از ذلیل و خوار گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خاک نصیب. صاحب قسمت از خاک. بهره ور از خاک. با نصیب از خاک:
چرا چون گنج قارون خاک بهری
نه استاد سخنگویان دهری ؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مزاح گونه است برای بیان زادگاه شخصی: چون فلان از خاک پاک تهران است
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان موکوئی بخش آخوره شهرستان فریدن واقع در 45 هزارگزی باختر آخوره. ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر دارای 167 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری است. آب آنجا از چشمه ومحصولات غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاک ذهن
تصویر پاک ذهن
آنکه ذهنی پاک دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک شدن
تصویر خاک شدن
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک دان
تصویر خاک دان
محل ریختن خاک و خاکروبه، مزبله، کنایه از دنیا، جهان عالم
فرهنگ فارسی معین
دهان گشاد، آن که بسیار می گرید، فرد دهن لق
فرهنگ گویش مازندرانی
پشه ی خاکی
فرهنگ گویش مازندرانی
آهن خشک
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچین بستن، قصد ایجاد پرچین، کناره ها و پیرامون چپر
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که خاک ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
کفگیر بی سوراخ فلزی برای جا به جا کردن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی